ايران(اختر)صمداني ١١دي ١٣٢٨ در خانواده اي خان زاده به دنيا آمد-پدرش پسر ارشد خان، دامپزشک بود و افکاري نوين و متفاوت از زمان خود را در سر مي پروراند. متاسفانه از دست دادن پدر در سنين کودکي زندگي را به شکلي ديگر براي اين خانواده رقم زد.
ايران، از کودکي طبعي لطيف و پر احساس داشت و به انسان و حيوان و گياه عشق مي ورزيد. در نوجواني لابلاي خطوط کتاب هايش هميشه دست نوشته هاي شاعرانه و زيبايش به چشم مي خورد. با اينکه در محيطي کاملا غير هنري بزرگ شد، استعداد هنري کم نظيرش باعث مي شد افکار و خواسته هايش از اطرافيان متمايز باشد، تابلوهاي زيبايي مي کشيد و شروع کرده بود به نوشتن رمان هاي بلند. عشق ديگر او و شايد بشود گفت بزرگ ترين عشق او تدريس بود، از سنين کم در روستاهاي شمال تدريس مي کرد، در حقيقت با بچه هايش زندگي مي کرد، در مدارس روستا با حوصله و دقت زياد گروه هاي تئاتر و سرود راه مي انداخت و کارگرداني و حتي نقشي در نمايش هايش را بر عهده مي گرفت، تمام حقوق آموزگاريش را براي خانواده هاي کم بضاعت شاگردانش آذوقه مي خريد. بعد از چند سال به لاهيجان رفت و تدريس را ادامه داد با همسرش جهاندار نعيميان که دبير بود و از تهران آمده بود آشنا شد و بعد از چند سال صاحب دو فرزند شدند. سال ٦٨ همراه خانواده به تهران آمد و ٤ سال بعد از دانشکده هنر و معماري آزاد تهران مرکز ليسانس گرافيک گرفت و در هنرستان مشغول به تدريس واحد عکاسي شد. سال ها بود که رمان هاي بلند و داستان هاي کوتاه مي نوشت، ولي اينقدر به حرفه ي معلمي اهميت مي داد که تمام زمان و انرژي خود را براي مدرسه و بچه ها صرف مي کرد و وقت هاي آزاد اندکي که پيدا مي کرد به نوشتن، ساختن مجسمه هاي هنري و نقاشي سپري مي شد. متاسفانه هيچ گاه به طور جدي پيگير چاپ رمان هايي که مي نوشت نشد، دستنوشته هاي زيادي از او به يادگار مانده که اميدوارم بعد از ويراستاري به چاپ برسد. تنها کتاب به چاپ رسيده اش رمان "تنها شاهد" توسط "نشر تين" است. به نظر من آثار بي نظير به جاي مانده از او شاگردانش هستند که امروزِ روز در اقصا نقاط دنيا پراکنده اند و هرکدام در نوع خود تبديل به هنرمندي موفق و کوشا شده اند، شاگرداني که هميشه عاشقش بودند، عاشق خانم صمداني سخت گير ولي مهرباني که هميشه پشتشون بود و ذره اي از کمک و همدلي دريغ نمي کرد.